تقدیم به چشم هایت ....

با سلام با یک غزل به روزم و منتظر راهنمایی های ارزشمند شما ...


 

 

با دیدن ِ چشم تو چنین می رود از دست

چون وقت ِ قیامت که زمین میرود از دست

 

آنقدر که زیبایی تو  خیره کننده ست

ایمان ِ همه اهل یقین میرود از دست

 

این شعر  ِ دهن لق و صدای ضربانم

فریاد زند " آآآآآآآآآی " ببین ،میرود از دست

 

سونامی ِ موی ِ  تو که در باااد بیافتد

جمعیت ِ ملیاردی ِ چین میرود از دست

 

چشمان تو آغاز گر ِ جنگ جهانیست......!!!!

پیمانِ همه متفقین میرود از دست

 

  پنهان مکن آن طره که آن گوشه نشسته

دنیای من ِگوشه نشین میرود از دست

 

ای قهوه ی چشمان ِ تو گیرا تر از الکل..!!!!

عقل و دل و دنیام ببین،  میرود از دست

  

سوهان پزی "حاج حسین و پسران "هم **

از شهد ِ  لبت خوبترین ،میرود از دست

 

من آیه  ی ِ ضالین شده در سوره ی چشمت

ای وااای که از دست تو دین میرود از دست!!

شعر :وحید مصلحی

پانوشت: 

برداشت از بیت **از قند لب توست که در حاشیه ی قم -- هی شعبه زده حاج حسین و پسرانش: حسام بهرامی

 

 

برای تو نوشت :

            چشم هایت .....!!!!

 

تقدیم به تو

دوری از تو کلافه ام کرده

 

تو و شب های برج ِ میلادی

منو  شب های ساری ِ غمگین

در نبودم به  گریه افتادی

 

ادامه نوشته

برگشته ام ... اینبار کوه

سلام

بعد 2 ماه برگشتم

اینم از آموزشی که تمام شد مشکین شهر اردبیل بودم و حالا هم ۵ ماهه  که تو شهر ساری هستم و تو ستاد فرماندهی کل استان مشغول خدمت سربازی ام .

عذر خواهی از همه ی دوستان که دعوتم کردند و پاسخی ندادم در اولین فرصت می آیم ..

 

 

ادامه نوشته

...

 

 

 

 سلام

تو این پست با یک غزل و یک چهارپاره منتظر حضور ارزشمند و راهنمایی هاتون هستم

راستی شاید این آخرین پستم قبل سربازی باشه پس با دقت بخونید

ادامه نوشته

فرصت پرواز ...!!

اگر پایانم اما  با تو من آغاز میگردم

مسیحی و از انفاست پی ِ اعجاز میگردم 

بدون تو من آن آهنگ ِ گوش آزار ِ بی وزنم

که با تو قطعه ی خوش لحن یک آواز میگردم

ادامه نوشته

نزدیکترین دور !!

لحظه های تلخ ِ ابری بودنم

قاب عکست را فقط زل میزنم !!

دست بر دیوان ِ یک دیوانه  تا

نیمه های شب  تفأُّل میزنم ..

 

ادامه نوشته

چادر ..!!

رخت ِ زیبای آسمانی را

خواهرم با غرور  بر سر کن

نه خجالت بکش نه غمگین باش

چادرت ارزش است باور کن

 

ادامه نوشته

بیرون شده ..

آسمانی ترین زمینی شد

غصه دارد برای این دردش

او که باید خلیفه میگشت و

بر زمین سیب و گندم آوردش

 

ادامه نوشته

آن شب لبش را با لبم درگیر میکرد

من را میان چشم خود تکثیر میکرد

انداخته بر گردنم دستان خود را

با تار زلفش قلب من زنجیر میکرد

ادامه نوشته

احوال شاعر

شاعر کسی باشد که قلبش پر ز درد است

رنگ رخش از سوز دل مایل به زرد است

احساس   شاعر  برتری   بر  عقل   دارد

او واژگان  خویش  را   از  قلب    آرد......

ادامه نوشته